|
سهشنبه 27 مردادماه سال 1383 |
رشوه |
-- این خانم با شما چه نسبتی دارن ؟
** از دوستان هستند ...
-- چه جالب ! پرویی تا به این حد ؟ زود از ماشین پیاده شین ، شما باز داشت هستین ، همراه من بیاین کلانتری ... ** به چه جرمی ؟
-- جرمش به تو مربوط نیست ، دادگاه در مورد شما تصمیم می گیره البته بعد از اینکه فرستادمتون پزشکی قانونی و پدر و مادراتون رو کشیدم به پاسگاه ، تو محله من کارای خلاف و منکراتی می کنین ؟!
** خب ! می دونم که شما هم انجام وظیفه می کنین ، من الان باید چی کار کنم ؟
-- کارت ماشین و شناسایی خودت واون دختره رو بده .
** چند لحظه اجازه بدین ... این هم گواهینامه و کارت ماشین ، البته قابل شما رو نداره ، بیشتر از این همراهم نیست دفعه بعد جبران می کنم .
-- ای بابا ، اختیار دارین ! فرمودین این خانم خواهرتون هستن دیگه . خب مشکلی نیست ، ببخشید مزاحمتون شدم ، بازهم بیایین این ورا
|
|
|
چهارشنبه 21 مردادماه سال 1383 |
شوق مادر |
از صبح تا شب فقط کارش این بود که بره خونه این و اون تا ظرف و لباس و زمین رو جارو کنه ! خلاصه بگم که کلفتی می کرد .
از صبح تا شب فقط کارش این بود که درس بخونه تا به یه جایی برسه که مادرش دیگه خونه دیگران کار نکنه ! وقتی اسمش رو توی روزنامه دید داشت از شدت خوشحالی بال در میاورد ، رتبش ۲ رقمی بود !! به آرزوش رسیده بود . تمام پس اندازش رو جمع کرد و رفت باهاش که کیک کوچیک خرید تا شب که مادرش میاد خونه جشن بگیرن !! ساعت ۱۰ شب بود که صدای در اومد با خوشحالی پرید طرف در و..... -- متاسفم ! مادر شما دراثر تصادف ....
|
|
|
سهشنبه 13 مردادماه سال 1383 |
داغ پدربزرگ |
خدا بیامرزتش
پدربزگم واقعاً حیف شد
افسوس !
|
|
|
یکشنبه 11 مردادماه سال 1383 |
احترام به دیگران |
داشت از خرید برمی گشت ، هوا تاریک شدن بود با احتیاط داشت از خیابان رد می شد که ناگهان نور اتومبیلی که داشت باسرعت به طرفش می امد خیره اش کرد ! باسرعت دوید ، خیلی شانس آورد که تصادف نکرد . عرق سردی روی پیشونیش احساس کرد چشم هاش سیاهی رفت و .... الان بی حوصله و ناامید گوشه C.C.U دراز کشیده دکترش گفت که خیلی شانس آورد ، سکته رو رد کرده و گرنه ... این اتفاق ۳ روز پیش برای پدربزرگم افتاده 
|
|