داشت از خرید برمی گشت ، هوا تاریک شدن بود
با احتیاط داشت از خیابان رد می شد که ناگهان نور اتومبیلی که
داشت باسرعت به طرفش می امد خیره اش کرد !
باسرعت دوید ، خیلی شانس آورد که تصادف نکرد .
عرق سردی روی پیشونیش احساس کرد
چشم هاش سیاهی رفت و ....
الان بی حوصله و ناامید گوشه C.C.U دراز کشیده
دکترش گفت که خیلی شانس آورد ، سکته رو رد کرده و گرنه ...
این اتفاق ۳ روز پیش برای پدربزرگم افتاده
///لام ... میدونی اصلا نمیتونم حرف بزنم انگار یه چیزی هست که ولی از اینجا بگم ابی جان خدا رحم کرد ... میتونم بگم بخیر گذشت و اینو رو هم بگم که شاید اون جونی که مثل گراز رانندگی میکرد همون جووانی باشه که توی خیابانای تهران توی یه رنو با چندتا از رفیقاش نشستن و ... ! ایشاءاله که حال پدر بزرگ عزیزت هم خوب بشه ولی اینو هیچ وقت فراموش نکنیم که نزن در چوبی کسی رو که در آهنیتو میزنن... از ماست که بر ماست... پدر بزرگ و مادر بزرگ منم چند وقت پیش با یه موتوری کم بود تصادف کنن و مثل همیشه هم فقط موتوری بود که ناشیانه داشت ویراژ میداد ... اینکه فرهنگ استفاده از وسایط نقلیه توی کشور ما مخصوصا استعمالش توسط نوچهها زیاد شده و هنوز درست نشده واقعا جای بسی تاسف و تاثر داره من به نوبه خودم از خدا میخوام که ایشاءاله حال پدر جون خوب بشه و باز گرده به کانون گرم خونه .
سلام دوست عزیز. خیلی زحمت میکشی و مطالب خوبی هم داری. موفق باشی. راستی خوشحال میشم توی کلبه کوچیکم ببینمت ...
سلام .اولا تسلیت می گم . ایشاله غم آخرت باشه.
در ضمن بر خلاف بعضیها که وبلاگشون الکیه و نظراشون زیاد. وبلاگت خییلی قشنگه واسه همین لینک دادم...
تمام جوون های ایرانی این حس رو دارن حد اقل در داشتن این حس مشترک هستن.ولی بعضی ها خوابن به قول سیاوش قمشی خوش اه حال اونا که خوابن،ما که به بیداری اسیریم
ای کاش آدما می تونستن به اون کسی که دوستش دارن بگن که چقدر زندگی بدون اون بی مفهومه؟!!