مامان ٬ می خوام برم ببینم آخر رودخونه کجاست ؟ میدونی ٬ مدت هاست توی این فکرم که آخرش کجاست و هنوزم سر در نیاوردم . فکر کنم آخرشم خودم باید برم آخرشو پیدا کنم و ببینم چه خبره
مادرش خندید و گفت
من هم وقتی بچه بودم ، خیلی از این فکرها می کردم ٬ رودخونه که اول و آخر نداره ؛ همینیه که هست ٬ همیشه جاری و به هیچ جا هم نمی رسه
سلام. چه جالب! من هم تازگی ها داستان ماهی سیاه کوچولو رو خوندم...
سلام همسایه
آپ های جالبی بود اما آپ قبلی بهتر بود؛-)
منم آپم
منتظرتونم
فعلا بابای
رودخونه مگه اول و آخر نداره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!
ماهی قصه ی من به حرف مامانش گوش نکرد ..
رفت و رفت
دنبال یه کرم چاق و چله ...
یه سایه با یه پیپ ...
ماهی توی سبد ماهی گیر به اخر رودخونه رسید ....
:)
مثل زندگی ... !
داستانای مارماهیو کی مینویسی؟!
ای خدا یعنی حقیقت داره... من یک شریک جرم پیدا کردم....کسی که مثل من جرمش داستانک نویسی است... اتفاقا این رودخونه از آبادی ما هم گذر می کنه ...... آبادی من کاملا امنه بیا که منتظرتم
همه ی ما همین فکر را می کنیم که رود خانه همیشه جاری و بی انتهاست
برا همینم هیچ وقت شهامت سفر را پیدا نمی کنیم
سلام همسایه
درسته دیر به دیر میام
اما هیچ نوشته ای را نمی ذارم نخونده از دستم رد شه
این یکی آدرسم منم یه سر بزن
:-)
سلام
من اسم یکی از کوچه های آبادی ام را (داستانک) گذاشتم
تا همیشه به یاد مسافری که یک روز ناشناس دعوتم را قبول کرد باشم
فراموشت نکردم! تنبل شدم شایدم بی حوصله ! :) ...خوبی تو؟ ...رودخونه هه واقعن ته نداره؟! داره ولی !:))
اگه میگفتی به دریا میریزه خیلی مسخره میشد.
خوب بستیش
سلام هپلی گرامی
از این که در بخشی از رودخانه بودن خویش با شما آشنا شدم
بسیار خرسندم .
من هم دارم میرم که آخرش خودم آخرش رو یدا کنم امیدوارم هم مسیری طولانی و با کیفیتی داشته باشیم
عشق برای تو