داستانک

داستانک ( داستان کوتاه )

داستانک

داستانک ( داستان کوتاه )

من و قلک

 

بابا پول تو جیبی ام رو که می داد ، مامان می گفت : بنداز تو قلک

هرروز شکم قلک از پول سر و صدا می کرد و شکم من از بی پولی .

نظرات 4 + ارسال نظر
مهسا کوچولو سه‌شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 22:22 http://little-lady.blogsky.com/

بد نبود ! جای پسشرفت هستش .

پس یعنی میتونم به خودم امیدوار باشم ؟!!

مهسا کوچولو پنج‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 13:34

چرا نیستی؟؟؟؟

[ بدون نام ] یکشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 14:34 http://golaab.blogsky.com

خسته نباشین.
فکر می کنم زیاد به تبادل لینک مایل نباشین. با این حال فکر کردم سوال کردن بهتر از سوال نکردنه.
اگه مایل بودین بهم خبر بدین.
شاد باشین.

سلام همسایه

درست حدس زدی

خیلی دوست دارم که لینک بدم ٬ ولی متاسفانه آنقدر تعداد دوستان زیاده که اگه بخوام لینک بدم تمام صفحه پر میشه !

اگرم بخوام چندتا لینک بزارم خوب دیگر دوستان ناراضی میشن !

پس فکر کردم اصلا نزارم

پریا یکشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 21:20 http://pariyakermani.blogsky.com

چرا بیخیال وبلاگ خردادی ها شدی؟

واسه اینکه منه بدبخت و بیچاره با یه دست چند تا کار میتونم انجام بدم ؟

هرچی هم خردادی باشم دیگه به اینیکی نمیرسم

شما خردادی ها هم که آدم رو تنها میزارین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد