داستانک

داستانک ( داستان کوتاه )

داستانک

داستانک ( داستان کوتاه )

بچه های خوب


آره فبول داریم . ما بچه های خوبی واسه بابامون نبودیم .
اون رو گذاشته بودیم خونه سالمندان و دیر بهش سر می زدیم ، هرچی می گفت بیشترسربزنین ، می گفتیم : کارداریم . می گفت دلم واسه بچه هاتون تنگ شده ، می گفتیم اونا هم درس دارن .

آره ! در حق اون ظلم کرده بودیم .

اما الان حدود یک ماهه که بچه های خوبی واسه بابامون شدیم .
 اون رو از خونه سالمندان آوردیم بیرون . دیگه هر هفته بهش سر می زنیم . بچه هامون رو هم با خودمون می بریم . حالا هم میخوایم واسش یه مراسم چهلم عالی و با کلاس بگیریم .

نظرات 2 + ارسال نظر
مارکو دوشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 11:51 http://40-cheragh.blogsky.com

واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم.

بــاران دوشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 15:44 http://manzelgah.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد