با آخرین نیروهای مانده ، با ته مانده امید با افسردگی تمام شماره اش را گرفتم ، بوق سوم گوشی را برداشت :
* سلام ، می آیی امشب با هم یک کم قدم بزنیم ؟ می خوام باهات درد دل کنم
*** برای قدم زدن میایم ولی حوصله حرفاتو ندارم .
* ممنونم و گوشی را قطع کردم
شب ، توی رختخواب سرم را روی بالش گذاشتم و آرام آرام اشک ریختم و با سیاهی اتاق درد دل کردم …… صبح در حالی که قدری سبک شده بودم باز هم دوست داشتم با کسی قدم بزنم . |