------------------------------------------------------------------------------
داشت تو هوا پرواز می کرد ٬ احساس خوبی داشت .
هرجا که اراده می کرد تو یه چشم بهم زدن می رسید .
با اینکه در بسته بود ولی از در هم رد می شد ٬ چیزی نمی تونست جلوشو بگیره !
ولی ......
چرا هیچکش اونو نمی دید ؟
احساس کرد یه نیروی قوی داره اونو می کِشه .
نتونست مقاومت کنه ٬ با سرعت سمت نیرو کشیده شد !
خودش رو دید که روی تخت دراز کشیده و چندتا دکتر دور برش ؟!
احساس درد شدیدی تو سینش کرد و کشیده شد روی تخت .
صدای دکتر اومد .....
- برگشت ٬ خدا رو شکر !
تازه یادش اومد چه اتفاقی افتاده
تو این فکر بود که بعدا کی حرفشو باور می کنه !
|