مواظب باش داری میری ها !
چشم م م م م م
رسیدی شمال حتما زنگ بزن !
مامان !!!! مگه من بچه م ؟ ۲۰ سالمه الان .
مگه دفعه اولمه ! قول میدم زود بر گردم ٬ بزار خوش بگذره !
جلو دوستام آبرومو نبری هی زنگ بزنی ها !
(ولی بازهم نگرانی ته چشم های مادرش بود )
به سلامت
زود برگشت ٬ ولی با یه جمعیت زیاد که داشتن روی دستاشون میاوردنش
به قولش عمل کرد ٬ ولی جمعیت همه صلوات میفرستادن و گریه می کردن
حق داشتن ٬ بنده خدا جوون بود
واسه آخرین بار آوردنش تا خونشو ببینه و با اطاقش خداحافظی کنه
تو زندگیش به همه اعتماد می کرد ٬ واسه همین همه دوستش داشتن
ولی ایندفعه به دریا اعتماد کرد و ................
مادرش ؟!!!
آره
درست حدس زدین
۱ شبه پیر شد ٬ مثله همه ی مادرهای دیگه |