از دوران دبیرستان با هم بودیم
( از همون بچه گیش از آب می ترسید )
سال ۸۰ هم من دانشگاه قبول شدم و هم اون
من کامپیوتر و اون عمران - دانشگاه آزاد - تهران جنوب
روز فارغ التحصیلیش ........
( از همون بچه گیش از آب می ترسید )
بدنبال کار.. پیدا کرد ... خوشحالیش حد و مرز نداشت
یه پروژه نقشه برداری تو خوزستان
( از همون بچه گیش از آب می ترسید )
۱ هفته مونده بود به عید
زدن تو بیابون واسه نقشه برداری
( از همون بچه گیش از آب می ترسید )
اومدن از رودخونه رد بشن
( از همون بچه گیش از آب می ترسید )
یا باید به ترس دوران کودکیش غلبه می کرد
یا
..........
مهندس علیرضا سلطانی
آره
غرق شد ، خدا بیامرزتش |