همیشه لابلای حرف هایش این جملات تکرار می شد : شاگرد اول کنکور مکانیک که شده بودم …… دانشجوی ممتاز که شده بودم…… روز جشن فارغ التحصیلی بود که …… و رئیس اداره ما ساکت و آرام ، با چشمانی نیمه باز و لبخندی نرم همکلاسی سابق دانشکده اش را نگاه می کرد که حالا برای گذران زندگی و تامین هزینه سنگین اعتیاد خود مسئول توزیع جراید در اداره اش بود . |