از صبح تا شب فقط کارش این بود که بره خونه این و اون تا ظرف و لباس و زمین رو جارو کنه ! خلاصه بگم که کلفتی می کرد .
از صبح تا شب فقط کارش این بود که درس بخونه تا به یه جایی برسه که مادرش دیگه خونه دیگران کار نکنه ! وقتی اسمش رو توی روزنامه دید داشت از شدت خوشحالی بال در میاورد ، رتبش ۲ رقمی بود !! به آرزوش رسیده بود . تمام پس اندازش رو جمع کرد و رفت باهاش که کیک کوچیک خرید تا شب که مادرش میاد خونه جشن بگیرن !! ساعت ۱۰ شب بود که صدای در اومد با خوشحالی پرید طرف در و..... -- متاسفم ! مادر شما دراثر تصادف .... |