ِوطن پرستی



تمام نیروی بازویش رو جمع کرد ، چرخاند ، چرخاند و
بعدش سنگ رو ول کرد . به نزدیکی ماشین دشمن رسید
حالا نوبت یک سنگ دیگر بود .
دوباره ... 
ناگهان سوزش عجیبی توی قلبش پیچید .
هم درد داشت و هم احساس سبکی ، احساس خوبی بود .
تمام غصه ها از سوراخ گلوله توی قلبش بیرون می ریخت .
غصه داغ پدر و برادرانش
غصه بمباران منزل مادریش
غصه عشق به دختری که چند ماه پیش همین سوزش
رو توی قلب پاکش احساس کرده بود .
غصه ...

دیگه راحت شد ، دیگه غصه نداشت
به همه چی رسیده بود

فقط یک غصه داشت .
غصه خاکی که به خون هم وطناش قرمز می شد .