داستانک

داستانک ( داستان کوتاه )

داستانک

داستانک ( داستان کوتاه )

نابرده رنج ... گنج میسر نمی شود


 نفس عمیقی کشید و یه نگاه به آسمان و ......
 فردا هم همین طور یه نفس عمیق و ......
 روز بعدش هم همین بود .....
 دیگه یواش یواش پیری رو توی استخوان هاش حس میکرد .
 مثل جوونی هاش نمی تونست تو مزرعه کوچکش کار کنه .
 دیگه تصمیم گرفته بود که کار نکنه ! ولی چطوری بدون پول زندگی خودش
 و زن مهربونشو میگذروند !!
 حواسش رو جمع کرد . باید کار میکرد
 بیل رو با تمام نیرو توی خاک فرو برد و احساس کرد بیل به چیزی گیر کرده !
 خاک رو زد کنار و یه صندوق .......

فراموش شده !




 همش توی خواب کابوس می دید ، دیگه کلافه شده بود
از خواب بیدار شد
می خواست بره تا یه قرص آرام بخش بخوره تا راحت بخوابه
ولی هرچی سعی کرد نتونست از جاش تکون بخوره
پتو رو زد کنار !
تازه یادش اومد که پاهاش رو توی جنگ از دست داده
باید از ته دل کمک می خواست تا یه نفر بیدار بشه و ......

پیرمرد و دریا



همان طور خیره شده بود به دریا
اصلا پلک نمی زد
هر روز غروب وقتی از ماهیگیری برمی گشت همین جا می نشست و فکر می کرد
با خودش حرف میزد !
- آخه چرا ؟
این همون دریاست که من با ماهی هاش شکم مادر و خواهرم رو سیر می کنم
دریایی به این بزرگی و آرومی چرا میون این همه ماهیگیر فقط پدر من رو کشید تو خودش بیچاره انقدر کارکرده بود که قیافش چند سال از سنش پیرتر شده بود
۱ سال بعد پیرزنی همان جا خیره به دریا شده بود داغ شوهر و فرزند بدجوری ته دلش سنگینی میکرد .

باز هم بدون عنوان !



 سر کلاس همش داشت با موبایل آخرین مدلش  بازی می کرد .
 وقتی که کلاس تموم شد صبرکرد که بیشتر بچه ها به دم در دانشکده برسن !
 اون وقت با تمام سرعت خودش رو به دم در رسوند و صدای دزد گیر بنز آخرین سیستمش توجه 
 بچه ها رو جلب کرد . آخه دیروز خریده بود ، باید همه می فهمیدن !
 با احساس غروری سوار ماشین شد و استارت زد و صدای ضبط رو تا آخر بالا برد
 سر راه یه دکه روزنامه فروشی دید که چند نفر آدم جلوش ایستاده بودن 
 هوس کرد بنزش رو به رخ اون ها هم بکشه !
 رفت و یه روزنامه برداشت ، یه ۵۰۰ تومانی داد به روزنامه فروشه و گفت باقیش ماله خودت !
 صفحه اول روزنامه یه عکس انداخته بود !
 با خوشحالی داد زد : عکس پاپام رو تو روزنامه انداختن ، ایول ل ل  پاپا !
 پائین عکس پدرش نوشته شده بود :
 دستگیری کلاه بردار حرفه ای ،  کلیه کسانی که از نامبرده شکایتی دارند ........ 

بدون عنوان




  دختر بیچاره دیگه طاقت نداشت !
  تمام اثاثیه خونه رو فروخته بود تا خرج دوا و دکتر مادرش رو بده
  البته حق هم داشت ، هیچ کس رو نداشت که کمکش کنه ، نه پدری ، نه برادری ....
  باید برای ادامه زندگی پول جور می کرد
  تصمیم رو گرفته بود !
  هوا تاریک شده بود ، خیلی پیاده رفت تا رسید به خیابون اصلی
  هنوز تردید داشت ، می ترسید ،اولی و دومی رد شدن ، هنوز ته دلش ...
  احساس شرم می کرد ، داشت با نجابتش کلنجار می رفت !
  ماشین سومی رسید و بوق زد ........

شهر عشق




نقشه رو ورق زد ، خیلی گشت ولی ....
اصلا نتونست پیداش کنه !
همون کسی که خیلی دوستش داشت توی اون شهر زندگی می کرد
ولی روی نقشه نبود !
باید دنبال یه نقشه دیگه می گشت که بتونه روش شهرعشق رو
پیدا کنه

سرانجام




- ببین حمید ، اصلا کار مشکلی نیست ، فقط کافیه  که دست و دهنش رو ببندیم
  دیگه اون پیرزن هیچ کاری نمی تونه  بکنه  ، ما هم با خیال راحت طلا و جواهرات
  رو برمی داریم ، خیلی پولداره ، زندگی هر دومون عوض می شه !!
  با سهم خودت می تونی یک خونه نقلی بخری با یه ماشین
  اونوقت دیگه به مریم هم می رسی ، دیگه خانوادشون هم نمیگن که پول نداری
  میری سر خونه و زندگیت و بچه هات رو بزرگ می کنی
  منم با سهم خودم اول یه دست لباس درست حسابی می خرم بعدش میرم خارج
  دنبال کار و زندگی
  آخ خدا جون ، یعنی میشه ما به آرزوهامون برسیم ؟!

  ** دیگه فرصتی براشون نمونده بود ، تا چند ساعت دیگه طناب دار
       دور گردن هر دو تاشون می افته
      تمام پیش بینی هاشون خراب از آب در اومد ، دستمالی که دور
      دهن پیرزن بسته بودن باعث خفگی و مرگش شده بود

درد دل



خیلی دلم واست تنگ شده بود 
همه برنامه هام رو جور کردم که امروز بیام پیشت !
اومدم که کلی باهات حرف بزنم ، درد دل کنم ، گریه کنم ، خنده کنم !
با دست پرهم اومدم  ، می بینی ؟ واست یه دسته گل قشنگ خریدم
از همون گل های اطلسی که دوست داری
یه شیشه بزرگ گلاب هم خریدم  که باهاش سنگ قبرت رو بشورم
مطمئن هستم که الان روبروم نشستی و داری حرف هامو گوش می دی
می دونی ..... 

رشوه




--  این خانم با شما چه نسبتی دارن ؟

** از دوستان هستند ...

-- چه جالب ! پرویی تا به این حد ؟  زود از ماشین پیاده شین ، 
   شما باز داشت هستین ، همراه من بیاین کلانتری ...
 
** به چه جرمی ؟

--  جرمش به تو مربوط نیست ، دادگاه در مورد شما تصمیم می گیره
    البته بعد از اینکه فرستادمتون پزشکی قانونی و پدر و مادراتون رو
    کشیدم به پاسگاه ، تو محله من کارای خلاف و منکراتی می کنین ؟!

** خب ! می دونم که شما هم انجام وظیفه می کنین ،
     من الان باید چی کار کنم ؟

--  کارت ماشین  و شناسایی خودت  واون دختره رو بده .

** چند لحظه اجازه بدین ...
     این هم گواهینامه و کارت ماشین ، البته قابل شما رو نداره ،
     بیشتر از این همراهم نیست دفعه بعد جبران می کنم .

-- ای بابا ، اختیار دارین !
    فرمودین این خانم خواهرتون هستن دیگه .
    خب مشکلی نیست ، ببخشید مزاحمتون شدم ، بازهم بیایین این ورا

شوق مادر




از صبح تا شب فقط کارش این بود که بره خونه این و اون تا ظرف و لباس و زمین رو جارو کنه ! خلاصه بگم که کلفتی می کرد .

از صبح تا شب فقط کارش این بود که درس بخونه تا به یه جایی برسه که مادرش دیگه خونه دیگران کار نکنه !
وقتی اسمش رو توی روزنامه دید داشت از شدت خوشحالی بال 
در میاورد ، رتبش ۲ رقمی بود !! 
به آرزوش رسیده بود .
تمام پس اندازش رو جمع کرد  و رفت باهاش که کیک کوچیک خرید تا شب که مادرش میاد خونه جشن بگیرن !! 
ساعت ۱۰ شب بود که صدای در اومد 
با خوشحالی پرید طرف در و.....
 -- متاسفم ! مادر شما دراثر تصادف ....