داستانک

داستانک ( داستان کوتاه )

داستانک

داستانک ( داستان کوتاه )

اشک دختر

 

دیگه رمقی نداشتم ، حتماْ باید تزریق می کردم
تمام استخونام درد می کرد .
یاد اولین روزی افتادم که با خنده پک به سیگار دوستم زدم .
یاد اولین روزی افتادم که سیگار جواب نداد و بجاش  ...
یاد اولین روزی افتادم که صدای خنده دخترم تمام وجودم روشاد کرد .
یاد اولین روزی افتادم که تصمیم گرفتم برای همیشه ترک کنم .
یاد اون روزی افتادم که برای مواد گردنبند طلای ظریف دخترم رو ...
یاد اون روزی افتادم که زنم منو از خونه بیرون کرد 


دخترم چه گریه ای می کرد .


دیگه طاقت نداشتم ...

مادر رو به دخترش کرد و گفت :
یاد اون روزی افتادم که پدرت اومد خواستگاریم 
مردخوبی بود 
ولی حیف که معتاد بود
خدابیامرزتش .... 

نظرات 6 + ارسال نظر
مینو خانم چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 15:54 http://torshidegan.blogsky.com

مینو خانم چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 15:55 http://torshidegan.blogsky.com

من باید به چی نظر بدم؟

شبنم چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 22:43 http://shkeyvanian.persianblog.ir

وای عالی بود. ولی راستش خیلی وقته نمی تونم داستان تلخ بخونم یا فیلم تلخ ببینم و یا ...
می دونی... سالهاست نمی تونم شکلات تلخ بخورم. چون طعم تلخ و زننده عشق رو حس می کنم

یه آشنا پنج‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 09:43 http://torshidegan.blogsky.com

سلام امروز برای اولین بار وقت کردم به وبلاگت سر بزنم هپلی جان وبلاگ قشنگی داری خدا حفظش کنه

از این که به وبلاگ ما سر می زنی ممنون.
راستی شما که بزرگ ما هستی لطفا یه ذره مینو رو نصیحت کنین

یلدا شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 09:53 http://www.ghoorbagheh.blogsky.com

زیبا بود هپل جان..

پریدخت شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:28 http://pary.blogsky.com

سلام هپلی جان

بازم یه داستان
و بازم یه درد روزگار
زیبا بود
کوتاه و پرمغز
...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد