دیگه رمقی نداشتم ، حتماْ باید تزریق می کردم
تمام استخونام درد می کرد .
یاد اولین روزی افتادم که با خنده پک به سیگار دوستم زدم .
یاد اولین روزی افتادم که سیگار جواب نداد و بجاش ...
یاد اولین روزی افتادم که صدای خنده دخترم تمام وجودم روشاد کرد .
یاد اولین روزی افتادم که تصمیم گرفتم برای همیشه ترک کنم .
یاد اون روزی افتادم که برای مواد گردنبند طلای ظریف دخترم رو ...
یاد اون روزی افتادم که زنم منو از خونه بیرون کرد
دخترم چه گریه ای می کرد .
دیگه طاقت نداشتم ...
من باید به چی نظر بدم؟
وای عالی بود. ولی راستش خیلی وقته نمی تونم داستان تلخ بخونم یا فیلم تلخ ببینم و یا ...
می دونی... سالهاست نمی تونم شکلات تلخ بخورم. چون طعم تلخ و زننده عشق رو حس می کنم
سلام امروز برای اولین بار وقت کردم به وبلاگت سر بزنم هپلی جان وبلاگ قشنگی داری خدا حفظش کنه
از این که به وبلاگ ما سر می زنی ممنون.
راستی شما که بزرگ ما هستی لطفا یه ذره مینو رو نصیحت کنین
زیبا بود هپل جان..
سلام هپلی جان
بازم یه داستان
و بازم یه درد روزگار
زیبا بود
کوتاه و پرمغز
...