داستانک

داستانک ( داستان کوتاه )

داستانک

داستانک ( داستان کوتاه )

آرامش یک سرباز

 

 سال ها بود که می خواست به لحظه ای که مواد منفجره را در میان دست هایش
 لمس کرد فکر نکند .

 نیمه های شب  عرق ریزان از خواب پرید

 

 درزیر نور مهتابی که از پنجره می تابید کابوس لحظات گذشته دور می شد .

 

     سعی کرد یادآوری آن لحظه را به تاخیر بیاندازد

 

     سعی کرد که دوباره بخوابد

 

     ولی حتی نمیتوانست روی خودش را بپوشاند

 

     دیگر دستی نداشت که ....

نظرات 18 + ارسال نظر
نرگس یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:04 http://nargesb.blogsky.com

قسمت آخر غافلگیر کننده بود ...

هما دوشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 09:17 http://hands.blogfa.com

جواب:تا حرفی از عمق درک برای گفتن نداشته باشم سکوت زیباترین احترامه به ناشناخته و ناگفته.ممنون

ندا دوشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:20 http://www.farvardins.blogsky.com

سلام سبک نوشتاری که ساده و تاثیر گذار ه خوشم مییاد منم از آشنایی با شما خیلی خوشوقتم

صفا دوشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 18:29 http://www.dastanabad.blogfa.com

سلام داستان زیبایی بود
اما نظر مندر ستبر عکس نظ نرگس خانوم است چون به نظرم داستان بدون آن جمله آخر هم کامل بود....
موفق باشید.....

هما دوشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 21:03 http://hands.blogfa.com

میفهمم چی میگی ولی حرف زدن مسئولیتش فراتر از اتهام به نادانی شدنه.من همیشه مشغول فکروتحلیلم ولی پیداکردن کلماتی ساده و قابل فهم واسه توده ی عامی مخاطب وسواس گرایی میطلبه.اگه حتی یه نفربا حرف من پنجره ای از دید جلوش باز شه میارزه به تمام کامنتهای(زیبا بود به ما هم سربزن).میفهمم چی میگی.میفهمی چی میگم.

مهسا کوچولو دوشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 23:03 http://little-lady.blogsky.com/

با روحیم سازگار نبود در نتیجه هیچ نظری ندارم .

شازده خانوم سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:54 http://shazdekhanoom.blogsky.com

از اولش تونستم آخرش رو حدس بزنم
بهتر بود شروع دیگه ای داشت تا جمله آخر ضربه نهایی بشه

آتنا سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 18:27 http://www.marhham.blogsky.com

:-(

شیما چهارشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 00:21 http://www.shimarafibakhsh.blogsky.com

داستانکهای جالی و درخور تفکری می نویسید. هپلی و هپل نیز نکته جالبی بود!
همیشه شاد باشید و پیروز!

امید چهارشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 13:22 http://www.omidir2000.blogfa.com

سلام و عرض احترام

برای اولین بار هست که در سرای با صفایتان قدم میگذارم

قلم زیبا گونه ای دارید چند تا از پستهاتان را خواندم زیبا مینگارید

امیدوارم نفس مجال بودن را بدهد و دوباره بتوانم بیایم

ایام به کام
راستی منتظرتان در وبلاگم هستم

یک زن چهارشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 14:16

میگم که ادرس جدید میخوای اینجا بخون
http://sinbanooo.persianblog.ir/

لیلا پنج‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 10:09 http://leilon.mihanblog.com

سلام. خوبههههههه

نازنین پنج‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 15:15 http://ecom.parsiblog.com

کجاست صدای پای تو ؛ در خیال گرم باد
عطش حضور تو ؛ در هراس حرارت خواب
چشم در برابر تو ، شکسته ازشرم نیا
حضور ملایم تو ، نفس را تنگ کرده در ارتباطی ناب

همسایه پنج‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 22:17 http://manbito.blogsky.com

سلام
دلم میخواد بهم سر بزنید من از رنگ دلنوشته هاتون خوشم اومده
منتظرت هستم
همسایه

مهناز جمعه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:40 http://www.ziggy.blogsky.com/

داستانکت رو خواندم ..نمی دونم چی بگم ...
ولی همین چیزها باعث میشه که من خیلی فکرها توی ذهنم بیاد ولی به خاطر بعضی محافظه کاری ها حرفی نزنم
راستی گفتی چرا اپ نمی کنم
خوب بین دنیا همین دیگه ..یکی میشه هپل مثله تو ..یکی میشه تنبل مثله من

دخت هرمزگانی جمعه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 18:07 http://www.bangeree.blogsky.com

سلام ....
شروع دلنشینی داشت...کوتاه اما عالی .
موفق باشید

مریم و سعیدو سروش زیر یک سقف شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 00:57 http://www.asheghaneha.com

سلام دوست مهربون ما!!‌من و مریم با هم ازدواج کردیم و الان یه بچه خوشکل به اسم سروش داریم . این روزها سخت محتاج دعاتونیم فراموشمون نکنید !!

جیرجیرک دوشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:56 http://jirpartala.blogsky.com

چرا همش اخرش اینطوری تمام می شه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد