داستانک

داستانک ( داستان کوتاه )

داستانک

داستانک ( داستان کوتاه )

عملیات مخفیانه !

 

یه باره دیکه نقشه ای که کشیده بود رو مرور کرد

منتظر موند !

دیگه موقع عملی کردنش بود !

حرکت کرد ٬ آروم از بین چند تا مانع رد شد !

کسی نبود ٬ بالاخره رسید .....

تا دستشو دراز کرد که برداره یهو صدای مادرشو شیند که میگفت :

اون سیب زمینی ها ماله شامه ٬ ناخنک نزن

حیف شد ٬ عملیات لو رفته بود

 

نظرات 5 + ارسال نظر
شیوا شنبه 12 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 14:26 http://www.shiva34.blogfa.com

چه جالبه داستاناتون
یا بهتر بگم داستانهای کوتاهتون

شیوا یکشنبه 13 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 15:06 http://www.shiva34.blogfa.com

اگه آف شدم واقعا عجله داشتم
دروغم بهت نگفتم که اسم خیابونو پزسیدی!
بای

پری سا یکشنبه 13 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 17:03 http://pari-saa.blogfa.com/

چه بامزه! ... با این روحیه ی من، یه احساس خوبی بهم داد. مرسی دوست خوبم.
راستی، به روزم با مطلب «گفت و گو های مهر ماه - قسمت پنجم». خوشحال میشم بیایی و سری بهم بزنی ...
مراقب خودت باش عزیزم ...[گل][بوسه][قلب]

گلی جمعه 23 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:51 http://www.enjiba.blogfa.com

خیلی قشنگه نوشته هاتون . من که لذت بردم . موفق باشی .

م دوشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:56

سلام
البته جسارته
داستان شما اینجور باشه بهتر نیست؟
javascript:void(0);
عملیات مخفیانه !
یه باره دیکه نقشه ای که کشیده بود رو مرور کرد
منتظر موند !
دیگه موقع عملی کردنش بود !
حرکت کرد ٬ آروم از بین چند تا مانع رد شد !
کسی نبود ٬ بالاخره رسید .....
تا دستشو دراز کرد که برداره یهو صدای مادرشو شیند،
عملیات لو رفت
اون سیب زمینی ها ماله شامه٬ ناخنک نزن!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد