داستانک

داستانک ( داستان کوتاه )

داستانک

داستانک ( داستان کوتاه )

خودکشی

 

-----------------------------------------------------------------------------

طاقت نداشت این همه خفت و خواری رو تحمل کنه !

منتظر یه ماشین مدل بالا بود که حداقل دیه کامل برسه به خونوادش !

هه

خونواده !؟؟؟

اجاره نشین بودن

بزور شاید هفته ای ۲ بار شکمشون تقریبا سیر میشد

صابخونه هم که روزی ۱۰ بار سراغه کرایه ۵ ماه عقب افتادشو می گرفت !

از محلشون که  دیگه نمیگم کجا !

بخاطر بی پولی درسش هم و ول کرده بود

از وقتی پدرش تو یه تصادف مرد اینجوری شد !

هرکجا هم کار میکرد مهمونه یه ماه بود ٬ چون می دیدن بی کس و کاره یا پولشو نمیدادن یا زیر آبشو میزدن

باید یه جوری شکم خواهر و مادرشو سیر می کرد

کار جدید و تقریبا پر درآمدی پیدا کرد و دوباره کاخ آرزوهاشو تو ذهنش تصور کرد

سعی کرد اون همه بد بختی رو فراموش کنه

اومد تا این کاخ پوشالی رو واسه مادرش تعریف کنه و حداقل رویای قشنگ رو از دست ندن

وقتی رسید خونه .......

..............................................

دیگه طاقت نداشت که خود فروشی مادرشو ببینه 

نظرات 8 + ارسال نظر
نیما جمعه 4 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 00:54 http://biname.blogsky.com

سلام
داستان غم انگیزی بود.فقر چه کارها که با ادم نمی کنه.
خوش باشی

شیرین جمعه 4 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 05:35 http://www.arefstar.blogfa.com

سلام دوست گلم. مرسی که خبرم کردی دستت درد

نکنه. از نوشته هات خیلی خوشم میاد ساده و روان

مینویسی و ادم را جذب میکنه. با نظر اقا نیما هم موافقم که

فقر ادمها را به خیلی کارهای نکرده وادار میکنه. تندرست و

موفق باشی دوست عزیزم.

مریم جمعه 4 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 16:42 http://malekeyeatash.persianblog.ir

سلام. جا داره اینجا بگم ای کوفتتتتتتتت.
بابا کار یاد مردم میدی؟ یعنی چی هرکی بدبخت شه میاد خودش رو میندازه جلو ماشین مردم که دیه برسه به خونوادش.. جلل خالق..
چند وقت پیشا بابام میگفت سه تا معتاد کنار خیابون وایساده بودن هی بهم تعارف میکردن این دفعه نوبته تو و ازین حرفا... گفت یهو یه ماشین اومد یکیشون خواست خودش رو بندازه جلوش که نشد... به نظرم آدم هرچه قدر بدبخت باشه نباید باعث بدبختی دیگران شه... اون مادرش که خودفروشی میکنه صد تا همچین آدما رو شرف داره.

محمد جواد نوری جمعه 4 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 17:50 http://hermess.blogfa.com/

سلام.
موضوعش جالب بود ولی فکر می کنم باید بیشتر روش کار می کردی و می تونست طولانی تر بشه آخه اتفاقات خیلی زود افتاد.
مثلا:
باید یه جوری شکم خواهر و مادرشو سیر می کرد

کار جدید و تقریبا پر درآمدی پیدا کرد و دوباره کاخ آرزوهاشو تو ذهنش تصور کرد

یه دفعه ای نوشتی که کار جدید و پر در آمدی پیدا کرد بدون هیچ توضیحی.
اگه بیشتر توضیح می دادی بهتر بود خیلی کلی نوشتی.
ولی در کل ساده و روان بود و می تونه بهتر بشه.
موفق باشی

[ بدون نام ] جمعه 4 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 19:47 http://www.zoeram.blogsky.com/

ای کویر تو بهشت جان من
عشق جاویدان من ایران من
کاوه آهنگری ذهاک کش
خود که دشمن افکنی ناپاک کش
رخشی و رستم بر او پا در رکاب
تا نبیند دشمنت هرگز به خاب
مرزدارانه دلیرت جان به کف
سرفرازان سپاهت صف به صف
خون به دل کردند دشت و نهر را
بازگرداندند خرمشهر را
ای وطن ای مادر ای ایران من
مادر اجداد و فرزندان من
خانه من بانه من توس من
هر وجب از خاک تو ناموس من
ای دریغا که ویران بینمت
بیشه را خالی ز شیران بینمت
خاک تو گر نیست جان من میباد
زنده در این بوم و بر یک تن مباد
وطن یعنی پدر مادر نیاکان
به خون و خاک بستن عهد و پیمان
ز تیغ و سخره و دریا و هامون
ارس زاینده رود اروند کارون
وطن یعنی سرای تورک و پارس
وطن یعنی خلیج تا ابد پارس
وطن یعنی دو دست از جان کشیدن
به تنگستان و دشتستان رسیدن
زمین شستن ز استبداد و از کین
ز خون گرم در گرمابه فین
وطن یعنی هدف یعنی شهامت
وطن یعنی شرف یعنی شهادت

MoNa شنبه 5 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 13:05 http://ahooyekhaste.mihanblog.com

سلام دوست عزیزم .
وبلاگ آهوی خسته با مطلبی تحت عنوان << ناگفته های جراحی تغییر جنسیت >> بروز گردید.
منتظر حظور سبزتان هستم.
راستی با تبادل لینک موافقین؟

سید علی جمعه 18 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 20:02

سلام .
داستانت قشنگ بود.
من از اصول داستان نویسی چیزی نمی دونم اما علاقه دارم .
ولی فقر رو خوب می شناسم. من بچه ی خونه ی فقیری ام . شراط وحشتناکی رو گذروندم ...
اما هیچوقت نه خودم نه اهل خونه ام به جنایت هایی مثل این مادر!!! داستان یا اون پسری مستاصل ره نبردیم.
اصلا به مخیله مون هم خطور نکرده.تعجب می کنم دوست عزیز جرا سعی داری این طور ادمها رو ژاک ولی مجبور نشون بدی.
به جدم قسم مادر!!داستانک قبل از مرگ شوهرش هم گردو بارش یوده .
ولی با این حال حال می کنم با داستانهات.

محمد یکشنبه 26 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 15:27 http://seemorgh.com/entertainment/

سلام دوست من.. تقریبا بیشتر نوشته هاتو خوندم.. بهت تبریک میگم.. از دید من که عالی بوووودند.. امیدوارم همیشه همین جور خلاق باشی و اسیر روزمرگی نشی.. شاد و سبز باشی

ممنون همسایه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد