داستانک

داستانک ( داستان کوتاه )

داستانک

داستانک ( داستان کوتاه )

جنون عشق

 

ماشین رو زد کنار اتوبان و موبایل رو درآورد و شماره گرفت !

الو ... الو ... حمید ! تورو خدا قطع نکن ، فقط گوش کن ، منو ببخش ! از این حرفی که زدم منظوری نداشتم ، نمیتونم حتی تصور کنم که بدون تو زندگی می کنم ،

الو .... ( قطع تلفن )

اشک تو چشای قشنگ دختر جمع شده بود .

حرکت کرد !

۶۰ ....۸۰....۱۰۰....۱۲۰....۱۴۰... و .... 

چشم هاشو بست

۱۶۰ و .....

موبایل دخترک زنگ زد !  ولی کسی نبود که جواب بده !

(پیغام گیر گوشی فعال شد) 

--- الو ، سلام نازنینم ، چرا جواب نمیدی ؟

از دستم ناراحتی ؟ می دونم که تند رفتم ، منم نمی تونم بدون تو زندگی کنم !

الو... !

چرا جواب نمیدی ! الو ...

سر درگمی

 

از ساعت ۴ صبح دم در بیمارستان همراه مادر پیرش صف واستاده بود تا نفر اول باشه !

البته باید اینکار رو می کرد ، ناراحتی قلب مادرش رو باید درمان می کرد ...

ساعت ۸ صبح شده بود و صدای داد و بیداد مردم ...

تازه فهمید خیلی ها هم مثل خودش تو صف هستن !

وقتی در باز شد آدم هایی رفتن تو که اصلا تو صف نبودن ، با یه یادداشت و ....

طفلک جایی رو نداشت که مادرش رو ببره ، همون جا خوابید تا فردا دوباره اول صف باشه ! 

عشق بچگی !



از همون بچگی علی و میترا با هم بودن
نگاهشون رو وقتی می دیدی که از شوق هم چشم هاشون برق می زد می فهمیدی
راستش رو بخوای ما بچه محل ها خیلی حسودیمون می شد به علی
آخه همه ما از بچه گی با هم بزرگ شده بودیم
من و سعید و علی و ... و میترا
ولی علی و میترا ....
وقتی همه ی اهل محل رفتن خونه ی میترا اینا واسه خواستگاری همه نتیجه رو می دونستن
الان بعد از ۵ سال ، روم نمیشه تو صورت میترا نگاه کنم
چون باید به عنوان شاهد سند طلاق رو امضا کنم
کی فکر می کرد علی تو زندگی اینجوری باشه !

مهریه



دوشیزه مکرمه
خانم .......
آیا حاضرید به عقد دایم
آقای ....... با مهریه :

--1384 سکه طلا

--14 کیلوگرم شمش طلا به نیت 14 معصوم

-- 7 بار سفرمکه به نیت 7 تَن

-- به مقدار وزن عروس خانم سکه نقره درآورم ؟

عروس :  

بی خیالی


ماشین حسابش رو روشن کرد
کرایه خونه + قبض آب و برق و تلفن + قسط ماشین + .....
همین طور که جمع می  کرد سرش بیشتر سوت می کشید !
یه نگاه به فیش حقوقش
یه نگاه به رقمی که ماشین حساب نشون می داد
باید چی کار می کرد ؟

پینوکیو



دیگه از میز و صندلی ساختن خسته شده بود
رفت تو انبار و یه تیکه چوب درست حسابی پیدا کرد
شروع کرد به تراشیدن ، پیرمرد بیچاره خیلی ظریف و با دقت کار می کرد
وقتی کارش تموم شد از خستگی سرشو گذاشت رو میز و خوابید !
یهو احساس کرد که یکی داره صداش می کنه !!
پدر ژپتو ....     پدر ژپتو .....

فردا ؟


ماشین رو روشن کرد ، سیگارش رو هم آتیش زد
صدای سیستم آخرین مدلش رو هم برد بالا
با یه تیک آف راه افتاد
توی خیابون و اتوبان با سرعت رانندگی می کرد
کسی حریفش نبود
بعد از ۴ ساعت برگشت دمه در خونه
سیگارش رو خاموش کرد
ماشین رو برد توی پارکینگ
فردا .....