ماشین رو زد کنار اتوبان و موبایل رو درآورد و شماره گرفت !
الو ... الو ... حمید ! تورو خدا قطع نکن ، فقط گوش کن ، منو ببخش ! از این حرفی که زدم منظوری نداشتم ، نمیتونم حتی تصور کنم که بدون تو زندگی می کنم ،
الو .... ( قطع تلفن )
اشک تو چشای قشنگ دختر جمع شده بود .
حرکت کرد !
۶۰ ....۸۰....۱۰۰....۱۲۰....۱۴۰... و ....
چشم هاشو بست
۱۶۰ و .....
موبایل دخترک زنگ زد ! ولی کسی نبود که جواب بده !
(پیغام گیر گوشی فعال شد)
--- الو ، سلام نازنینم ، چرا جواب نمیدی ؟
از دستم ناراحتی ؟ می دونم که تند رفتم ، منم نمی تونم بدون تو زندگی کنم !
الو... !
چرا جواب نمیدی ! الو ...
از ساعت ۴ صبح دم در بیمارستان همراه مادر پیرش صف واستاده بود تا نفر اول باشه !
البته باید اینکار رو می کرد ، ناراحتی قلب مادرش رو باید درمان می کرد ...
ساعت ۸ صبح شده بود و صدای داد و بیداد مردم ...
تازه فهمید خیلی ها هم مثل خودش تو صف هستن !
وقتی در باز شد آدم هایی رفتن تو که اصلا تو صف نبودن ، با یه یادداشت و ....
طفلک جایی رو نداشت که مادرش رو ببره ، همون جا خوابید تا فردا دوباره اول صف باشه !
دوشیزه مکرمه
خانم .......
آیا حاضرید به عقد دایم
آقای ....... با مهریه :
--1384 سکه طلا
--14 کیلوگرم شمش طلا به نیت 14 معصوم
-- 7 بار سفرمکه به نیت 7 تَن
-- به مقدار وزن عروس خانم سکه نقره درآورم ؟
عروس :