داستانک

داستانک ( داستان کوتاه )

داستانک

داستانک ( داستان کوتاه )

ِوطن پرستی




تمام نیروی بازویش رو جمع کرد ، چرخاند ، چرخاند و
بعدش سنگ رو ول کرد . به نزدیکی ماشین دشمن رسید
حالا نوبت یک سنگ دیگر بود .
دوباره ... 
ناگهان سوزش عجیبی توی قلبش پیچید .
هم درد داشت و هم احساس سبکی ، احساس خوبی بود .
تمام غصه ها از سوراخ گلوله توی قلبش بیرون می ریخت .
غصه داغ پدر و برادرانش
غصه بمباران منزل مادریش
غصه عشق به دختری که چند ماه پیش همین سوزش
رو توی قلب پاکش احساس کرده بود .
غصه ...

دیگه راحت شد ، دیگه غصه نداشت
به همه چی رسیده بود

فقط یک غصه داشت .
غصه خاکی که به خون هم وطناش قرمز می شد .
نظرات 4 + ارسال نظر
درسیم جمعه 12 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 00:35

hu huuuuuu salam salam agha ebie gol.....khubi ke ishala.......afarin kheili bahal minevisi ....web loget kheili jalebe ....avalin web logie ke sher nadare....afarin afarin .....mouafagh bashi hamishe......:*********

مردیخی جمعه 12 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 02:48 http://girl.blogsky.com

سلام همسایه جان
مرسی که سر می زنی
منم بهت همیشه سر می زنم
در مورد نوشته هم باهات هم عقیدم.
من هم همین مشکل را دارم
البته الان مشکلم خیلی بزرک تره
خیلی
آخه ...........

هانی کوچولو جمعه 12 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 18:46 http://www.honeykuchuloo.persianblog.com

سلام وب جالبی داری
اولین باره که اینجا اومدم توام به ما سر بزن خوشخالم میکنی منتظرم :)

نانسی یکشنبه 14 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 13:31 http://nancy1.persianblog.com

سلام ...وب لاگت رو لینکیدیم بیا ببین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد