داستانک

داستانک ( داستان کوتاه )

داستانک

داستانک ( داستان کوتاه )

ماه



 
ماه همه جارو روشن کرده بود  ، مثل اینکه امشب شب شانس نیست
بچه ها منتظر یک تیکه ابر کوچک بودن که جلوی ماه رو بگیره و با صدای
<< یاحسین >> فرمانده حمله رو شروع کنن .
همه وصیتنامه ها توی یک کیسه جمع شده بود ! همه آماده بودن
فقط یک ابر...
چند دقیقه بعد دیگر هیچی نبود ، فقط بوی باروت که با خون آمیخته شده بود .
پیکرهای بی جان ....
سیلاب خون بود که راه افتاده بود ...
دیگر چیزی دیده نمی شد
حتی ماه هم جرات نداشت از پشت ابر بیرون بیاد .
نظرات 3 + ارسال نظر
بچه های راک پنج‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 19:02 http://rockboys.blogsky.com

سلام
خوبی خسته نباشی وبلاگت جالب به ما هم سری بزن

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 19:05

سلام .
تولدت مبارک ابی عزیز.
امیدوارم همیشه و در هرحال خوش باشی و هر چه توی دلت میخوای خدا بهت بده و هروروز و هرلحظت بهتر از روز قبل باشه.تولدت مبارکککککککککککککککککککک.
خدانگهدارت باشه.

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 19:21

بی کار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد