داستانک

داستانک ( داستان کوتاه )

داستانک

داستانک ( داستان کوتاه )

تصمیم

 

 تصمیم را گرفتم ، احساس می کردم کوهی از قدرت و اطمینان و بی باکی در سینه دارم  
 می خواستم به او بگویم از کودکی خانه کوچک قلبم به امید او پرنور و گرم بوده .

وقتی کنارش ایستادم گلویم خشک شد .
سرم را پائین انداختم .
دفترچه خاطراتش روی میز بود ……

همان دفتری که عکس قلب سرخ رنگ داشت

همان دفتری که لای به لای برگ هایش را پر از یاس کرده بودم .

همان دفتری که روز تولد ۱۸ سالگی برایش خریده بودم ،

همان دفتری که وسط آن قلب سرخ ، اسم کس دیگری را نوشته بود ………………  

نظرات 7 + ارسال نظر
تاجر عشق (تایتانیک سابق) دوشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 01:12 http://www.titanic867.blogsky.com

سلام عزیزم خیلی زیبا بود لذت بردم امیدوارم همیشه موفق باشی یه سری هم به بازار عشق فروشان بزن ممنونم بای

مهرداد دوشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 01:14 http://papiyoon.persianblog.com

سلام وبلاگ خیلی باحالی داری یه سر هم به ما بزن راستی تبادل لینک میکنی؟

میلاد دوشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 01:26 http://mantanham.blogsky.com

آخرشه

ملکه برفی سه‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 09:29 http://malakeyebarfi.persianblog.com

آخیییی... چقدر قلبش درد میکنه الان... :((

~سحر~ پنج‌شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 22:05 http://Saharam.Blogsky.com

دیگه هیچ وقت چشمامو باز نمی کنم که قلب سرخی رو ببینم...!

میکرون جمعه 1 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 14:59 http://micron.blogsky.com

سلام
وبلاگ خوبی داری نظرت درباره تبادل لینک یا لوگو چیه ؟
اگر موافق بودی به وبلاگ ما بیا و نظرت رو اعلام کن.
بای

گلی چهارشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 13:04 http://golchay.persianblog.com

سلام عزیز وبلاگ خوبی داری و از اون مهمتر ..با ذوقی ...امیدوارم موفق باشی حق یارت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد