داستانک

داستانک ( داستان کوتاه )

داستانک

داستانک ( داستان کوتاه )

ایست آخر



  خیابان کیپ بود و هر چند دقیقه ، یکی دو متر جلو میرفتم ، راهی برای فرار نبود 
  برای لحظه ای ، حرکت ماشین ها قدری شتاب گرفت .
 همه برای گرفتن راه از دیگری و گریختن از تنگنای خیابان عجله داشتند .

 در یک لحظه اتفاق افتاد...

 با صدای ناهنجار بوق به جلویی کوبیدم ، عقبی کوبید به من و ………

 صدای آژیر آمبولانس که از مدتی قبل شنیده می شد قدری بلندتر شد ، اما کاری از دست کسی برنمی آمد .

چند دقیقه بعد راننده آمبولانس آژیر را خاموش کرد ،
 برای همیشه

نظرات 7 + ارسال نظر
سراب دوشنبه 8 دی‌ماه سال 1382 ساعت 13:01

همه ماها داریم دنباله هم می دویم اصلا نمی دونم برای چی این همه عجله داریم آخه یکی نیست بگه می خوای به چی برسی .تویی که میگی همه چی بهم ریختست هر جا میرم وضع همینه . هان
آخه دنباله چی هستی با این همه سرعت ؟؟؟؟
برای رسیدن به یه موضوعه جدید که بازم اون عصبانیت کنه ؟ رسیدن به گرفتاریه جدید ؟ رسیدن به غصه و افسوس و حسرت ؟ آخه یکی نیست که بگه به چی ؟
کمی هم به دورو برت فکر کن .باشه ؟؟؟؟؟
اصلا فکر کن کی هستی ؟ چی هستی ؟؟ چی می خوای ؟ و دنباله چی با این همه سرعت میری .
همین الان پاتو محکم روی ترمز فشار بده و کمی فکر کن قبل از اینکه دیر بشه .
کمی فکر کن ؟؟؟؟؟ باشه ؟؟؟؟؟

خنده های تلخ یک نوجوان قرن ۲۱ دوشنبه 8 دی‌ماه سال 1382 ساعت 22:47 http://khande.blogsky.com

سلام.داستانک عالی بود.روباه هم قشگ بود.گرسنگی هم غم انگیز و پر از طعنه بود.

مهدیه سه‌شنبه 9 دی‌ماه سال 1382 ساعت 09:34 http://mahdieh2.blogsky.com

سلام دوست عزیز
ممنون از کامنت پرمهرت واز اینکه به من سر می زنی
داستانهای کوچک قشنگی می نویسی که در آن نکات پند آموز
هست و در ضمن باعث میشه به نتیجه یک کار آدم فکر کنه موفق باشی

گـــمنــــام سه‌شنبه 9 دی‌ماه سال 1382 ساعت 09:42 http://sogand-ke.blogsky.com

سلام دوست عزیز....با ارزوی موفقیت روز افزون شما و به امید اینکه حال شما خوب باشد......باید بگم وبلاگ بسیار زیبایی داری....قلمی زیبا و بیانی شیوا....بی ریا و زیبا مینویسی...اگر مایل بودی به کلبه حقیر ما هم یک سری بزن.....پیروز باشید..گمنام مرد

طه سه‌شنبه 9 دی‌ماه سال 1382 ساعت 10:22 http://infinity.blogsky.com

هپلی با ما بپری

جودی ـآبت سه‌شنبه 9 دی‌ماه سال 1382 ساعت 21:51

ّّّّهپلی عزیز :
توی این نوشته ات جای نمکککککککککککک خالی بود.

داداشی چهارشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 16:20



همه از اویم و به سوی او میرویم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد