داستانک

داستانک ( داستان کوتاه )

داستانک

داستانک ( داستان کوتاه )

ترمز

مرد پایش را روی ترمز گذاشت .  اتومبیل با صدای ناهنجاری ایستاد .
سرش را از پنجره بیرون آورد  و  دهانش را باز کرد ............
صدای عصای سفید روی آسفالت سرد خیابان صدایش را برید .
نظرات 4 + ارسال نظر
احسان دوشنبه 17 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 20:37 http://ehsanica.blogsky.com

سلام پسر خاله....
خودمونیم...به تو نمی شه گفت هپلی...
کلی دلمونو لرزوندی با این نوشته...

[ بدون نام ] دوشنبه 17 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 22:05

happali behet nemiad az in kara balad bashi, afarin
Moori

باران سه‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 09:35 http://manzelgah.blogsky.com

...

جودی ـآبت چهارشنبه 3 دی‌ماه سال 1382 ساعت 22:07

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد